Arastou 'falls in love' with a young girl by the name of Miss Tehrani. He wants to hold his wedding at Naghi's home but the home is still under construction. Naghi lets him hold the wedding there anyway and ignores his worker Mousa's request to build a pillar
... underneath the house to prevent it from collapsing. On the night of the wedding, disaster strikes and the house collapses during the celebrations. Many people are injured and this ends Arastou's short-lived marriage. This series of events resulted in Naghi losing his job and falling into depression. Naghi and Musa are forced to live in the home of his sister, Fahimeh. To give him a boost, Naghi decides to enter a national tournament in wrestling, his greatest passion. He loses badly to an elderly man by the name of Sohanpaz, causing his depression to become worse, and becomes the laughingstock of Mazandaran.
Arastou 'falls in love' with a young girl by the name of Miss Tehrani. He wants to hold his wedding at Naghi's home but the home is still under construction. Naghi lets him hold the wedding there anyway and ignores his worker Mousa's request to build a pillar underneath the house to prevent it from collapsing. On the night of the wedding, disaster strikes and the house collapses during the celebrations. Many people are injured and this ends Arastou's short-lived marriage. This series of events resulted in Naghi losing his job and falling into depression. Naghi and Musa are forced to live in the home of his sister, Fahimeh. To give him a boost, Naghi decides to enter a national tournament in wrestling, his greatest passion. He loses badly to an elderly man by the name of Sohanpaz, causing his depression to become worse, and becomes the laughingstock of Mazandaran.
ارسطو برای سومین بار عاشق شدهاست و قصد برپایی مراسم عروسی دارد. نقی که در حال ساخت خانه خود است، این مراسم را در همان خانه نیمه ساز برگزار میکند و شام مراسم را هم هما به عهده میگیرد. اوس موسی (معمار مشهدی ساختمان) به نقی اصرار میکند تا ستونی را وسط خانه نصب کند ولی نقی قبول نمیکند. مراسم برگزار میشود و بعد از شام هنگامی که همه مشغول رقص و پایکوبی در طبقه دوم هستند ساختمان فرو میریزد و همه مصدوم میشوند. چند هفته از این ماجرا میگذرد و نقی در خانه خواهرش فهیمه سکونت دارد و با ارسطو قهر کردهاست. بهبود (همسر فهیمه) که جنگلبان است به گفته خودش در راه نجات جان پلنگ مازندران از دست شکارچیها با برخورد تیر به لگنش جان فدایی کردهاست و این قصه را همیشه با آب و تاب فراوان تعریف میکند. نقی که چند وقتی است بیکار شده تصمیم میگیرد در مسابقات کشتی پیشکسوتان شرکت کند، او در مسابقه پایانی با دیدن حریف سالخوردهاش دچار غرور شده و کشتی را می بازد. ارسطو هم با یک هجده چرخ در اروپا کار میکند. خلاصه بزرگان فامیل نقی و ارسطو را آشتی میدهند. بابا پنجعلی هم توهمی شده و همیشه لیلا (همسر مرحومش) را در کنارش میبیند و با او حرف میزند. وقتی ارسطو برای معاینه بهبود او را به دکتر میبرد، متوجه میشود که یک ساچمه در کمر بهبود باقی مانده و به سمت نخاع او در حال حرکت است. ارسطو، نقی و موسی تصمیم میگیرند تا با این بهانه که سر نقی مشکل پیدا کرده بهبود را با خود به تهران ببرند برای انجام عمل چون او از دکتر میترسد و به فهیمه هم هیچ چیزی نمیگویند. بعد از راه افتادن آنها به سمت تهران، معینی (رئیس هیئت کشتی شیرگاه) به در خانه فهیمه میرود و خبر میدهد که نقی باید به جای حریف سالخوردهای که در مسابقات از او شکست خورد به اردوی تیم ملی برود چون سوهانپز (کشتیگیر رقیب نقی) مصدوم شدهاست. هما میترسد که نقی به مسابقات برود و ببازد و مجدد افسردگی بگیرد برای همین تصمیم میگیرد به نقی چیزی نگویند. رحمت (دوست خانوادگی نقی) به منزل آنها میرود و با دهن لقی ماجرای بهبود را لو میدهد و فهیمه که باردار است با اصرار با ماشین رحمت دنبال آنها میروند و با نقی و بقیه همسفر میشوند. ارسطو هم که قصد ازدواج با یک زن چینی به نام چوچانگ دارد متوجه میشود که وی در راه تهران است. خانواده نقی در منزل اوس موسی سکنا میگزینند. نقی و هما و ارسطو هم برای استقبال از چوچانگ به برج میلاد میروند و …