What begins as a bizarre accident on an Iranian road late one night becomes a story of loss, love, fear, and magic.
بهزاد طی ماجرایی با زنی تصادف میکند و او را به خانه میآورد. به تدریج حرکات عجیبی از این زن که فرشته نام دارد، سر میزند و از سوی دیگر در قالب مردی به نام سرابی سعی در سردرگم نمودن بهزاد دارد. نهایتاً فرشته موجب میشود که بهزاد و همسرش رعنا تا پای طلاق بروند و حتی او به بهزاد پیشنهاد ازدواج میدهد، اما پس از مدتی بهزاد با توجه به رهنمودهای روحانی محل و سخنان فرزندانش متوجه میشود که فرشته، شیطان (ابلیس) است و پسرش را در حالی که فرشته قصد کشتن او را دارد، نجات میدهد و سپس به درگاه خدا توبه کرده و از گناهانش اظهار پشیمانی میکند.