رعنا خانم که دو فرزند به نامهای بهزاد و ستایش از همسر سابق خود اتابک سپهری داشته، در ۲۴ سال قبل دخترش ستایش بر اثر منفجر شدن آبگرمکن در کودکی نابینا می شود. و پس از مدتی ربوده می شود. او با گذشت سالها همچنان در فراق دخترش غمگین است. او ۱۰ سال قبل نیز از اتابک جدا شده و با جهان ملکپور ازدواج میکند. او بارها برای پیدا کردن ستایش تلاش کرده و آخرین کسی که ادعای ستایش را کرد یلدا بود که او نیز از آزمایش موفقیتی به در نبرد. رعنا برای همسر پسر خود بهزاد دختر عمه اش مهتاب را در نظر گرفته است. اما پس از مدتی بهزاد مهتاب را فراموش کرده و با یلدا ازدواج می کند. یلدا نیز عمویی کلاهبردار بنام منصور خرسند دارد که یلدا را وادار میکند تا پولهای بهزاد را به بهانه بدهی های پدر ناپدید شده اش بالا بکشد...