دکتر بیژن صابر، رئیس بیمارستانی در تهران، وقتی بمباران عراقی ها بر فراز تهران آغاز می شود، با این که تاب دوری از پسر نوجوانش بابی (بابک) و همسر
... آمریکایی اش سوزان را ندارد، اما برای خاطر سلامت آنها و رفع نگرانی خودش که این روزها مرتب در بیمارستان مشغول مداواست، رضایت می دهد تا آنها به آمریکا سفر کنند...... سوزان خبرنگار روزنامه لوس آنجلس تایمز، در بازگشت به آمریکا، مجدداً کار سابق خود را از سر میگیرد و ضمن تحقیق مقاله هایی درباره دار و دسته های تبهکار خیابانی به نشر می بسپارد، غافل از این که پسر نوجوانش خود بایکی از این دسته ها، ارتباط برقرار کرده است... سوزان، در جریان تهیه گزارش هایش، از قتلی توسط یکی از افراد تبهکار به نام کارلوس، عکس میگیرد. قاتل، بابی را گروگان گرفته و برای رهایی او از سوزان میخواهد تا نگاتیو عکس ها را به او بدهد... سوزان، در ارتباط های مرتبطش با تهران و بیژن، ماجرای پیش آمده را به او اطلاع می دهد. بیژن بی درنگ به لوس آنجلس سفر کرده و به همراه سوزان، به پیگیری واقعه می پردازد و وقتی رد کارلوس را مییابد بی آن که پلیس را در جریان امر قرار دهد، به کارلوس و افرادش حمله میکند و بابی را از میان آتش در اصطبل بیرون می آورد... پس از این واقعه، سوزان تصمیم میگیرد که دیگر هرگز از شوهرش بیژن جدا نشود و هرکجا که او باشد زندگی کند.
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
دکتر بیژن صابر، رئیس بیمارستانی در تهران، وقتی بمباران عراقی ها بر فراز تهران آغاز می شود، با این که تاب دوری از پسر نوجوانش بابی (بابک) و همسر آمریکایی اش سوزان را ندارد، اما برای خاطر سلامت آنها و رفع نگرانی خودش که این روزها مرتب در بیمارستان مشغول مداواست، رضایت می دهد تا آنها به آمریکا سفر کنند...... سوزان خبرنگار روزنامه لوس آنجلس تایمز، در بازگشت به آمریکا، مجدداً کار سابق خود را از سر میگیرد و ضمن تحقیق مقاله هایی درباره دار و دسته های تبهکار خیابانی به نشر می بسپارد، غافل از این که پسر نوجوانش خود بایکی از این دسته ها، ارتباط برقرار کرده است... سوزان، در جریان تهیه گزارش هایش، از قتلی توسط یکی از افراد تبهکار به نام کارلوس، عکس میگیرد. قاتل، بابی را گروگان گرفته و برای رهایی او از سوزان میخواهد تا نگاتیو عکس ها را به او بدهد... سوزان، در ارتباط های مرتبطش با تهران و بیژن، ماجرای پیش آمده را به او اطلاع می دهد. بیژن بی درنگ به لوس آنجلس سفر کرده و به همراه سوزان، به پیگیری واقعه می پردازد و وقتی رد کارلوس را مییابد بی آن که پلیس را در جریان امر قرار دهد، به کارلوس و افرادش حمله میکند و بابی را از میان آتش در اصطبل بیرون می آورد... پس از این واقعه، سوزان تصمیم میگیرد که دیگر هرگز از شوهرش بیژن جدا نشود و هرکجا که او باشد زندگی کند.