«پدرام آرام» وکیل پایه یک دادگستری، به جهت اختلاف با همسرش که سودای زندگی در خارج را دارد، از او جدا شده و با دختر شش ساله اش « تکتا» زندگی می
... کند... «پدرام» بسیار شلخته، حواس پرت و نامنظم است ضمن اینکه همواره روزهای دوشنبه و سه شنبه را اشتباه می گیرد، امّا در مقابل خصوصیت هایی هم دارد که او را دوست داشتنی می سازد. پدرام به شدت مهربان، صادق و رابطه ای خوب و شیرین با بچه ها، بخصوص دخترش «تکتا» دارد و شگردی که در آن تبحر دارد پرتاب توپ به شکل غیرمستقیم، از طریق اصابت به چند نقطه به هدف است... تکتا دخترش، عاشق عروسک است و عروسک های زیادی هم دارد، عروسک های درجه یک فرنگی که مادرش برایش می فرستد و عروسک های درجه سه ایرانی که پدرش در شهر بازی در غرفه های پرتاب توپ برنده می شود! یکی از روزها، پدرام و دخترش، با همسایه های جدید خود آشنا می شوند. «گلشید زمانی» و پسر شش ساله اش «مانی» که موقتاً ساکن آپارتمان طبقه بالای آن هاا شده اند... «گلشید» همسرش را چند سال پیش از این در سانحه ای از دست داده و حالا قصد دارد با فروختن آنچه که دارد، به همراه پسرش به آلمان مهاجرت کند... پدرام آرام با دیدن گلشید زمانی به او علاقه مند می شود اما از آنجا که بسیار خجالتی است هرگز قادر به ابراز احساس خود به او نمی شود! اما بچه ها، تکتا و مانی به سرعت با هم جور و دوست می شوند و به خاطر این دوستی، پدرام نیز به گلشید نزدیک می شود و ظاهراً همه چیز قرار است مرتب شود که خواستگاری کلاهبردار برای گلشید پیدا می شود، این خواستگار با همدستانش به دنبال گنجی است که براساس شایعه شکل گرفته، نزد گلشید است... خواستگار وقتی که همه تلاش هایش به نتیجه نمی رسد «مانی» و «تکتا» را گروگان می گیرد تا گلشید گنج را تسلیم آنها کند... پدرام و گلشید با اطلاعاتی که از محل اختفای بچه ها به دست می آورند، به آنجا که انبار بزرگ سیب است می روند و نبردی ماتریکسی بین گلشید و مادر دروغین خواستگار قلابی شکل می گیرد و پدرام هم با استفاده از سیب ها و استعانت از شگردش، خواستگار و راننده و خدمتکار قلابی را از پای در می آورد... همه چیز رو به راه می شود. امروز سه شنبه است اما مطابق سنوات گذشته، پدرام فکر می کند که دوشنبه است. به همین جهت فرصت چندانی برای او باقی نمانده است چرا که قرار است «گلشید» و «مانی» به آلمان پرواز کنند. بنا می شود تا « پدرام» زمان خداحافظی با آنها، به اصرار بچه ها از گلشید خواستگاری کرده و مانع رفتن شان شود. اما خجالتی بودن وی، باز هم از این امر جلوگیری می کند، اما نهایتاً تصمیم جدی می گیرد و در فرودگاه براین خصوصیت خود فائق آمده و از گلشید خواستگاری کرده و مانع سفرشان می شود.
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
«پدرام آرام» وکیل پایه یک دادگستری، به جهت اختلاف با همسرش که سودای زندگی در خارج را دارد، از او جدا شده و با دختر شش ساله اش « تکتا» زندگی می کند... «پدرام» بسیار شلخته، حواس پرت و نامنظم است ضمن اینکه همواره روزهای دوشنبه و سه شنبه را اشتباه می گیرد، امّا در مقابل خصوصیت هایی هم دارد که او را دوست داشتنی می سازد. پدرام به شدت مهربان، صادق و رابطه ای خوب و شیرین با بچه ها، بخصوص دخترش «تکتا» دارد و شگردی که در آن تبحر دارد پرتاب توپ به شکل غیرمستقیم، از طریق اصابت به چند نقطه به هدف است... تکتا دخترش، عاشق عروسک است و عروسک های زیادی هم دارد، عروسک های درجه یک فرنگی که مادرش برایش می فرستد و عروسک های درجه سه ایرانی که پدرش در شهر بازی در غرفه های پرتاب توپ برنده می شود! یکی از روزها، پدرام و دخترش، با همسایه های جدید خود آشنا می شوند. «گلشید زمانی» و پسر شش ساله اش «مانی» که موقتاً ساکن آپارتمان طبقه بالای آن هاا شده اند... «گلشید» همسرش را چند سال پیش از این در سانحه ای از دست داده و حالا قصد دارد با فروختن آنچه که دارد، به همراه پسرش به آلمان مهاجرت کند... پدرام آرام با دیدن گلشید زمانی به او علاقه مند می شود اما از آنجا که بسیار خجالتی است هرگز قادر به ابراز احساس خود به او نمی شود! اما بچه ها، تکتا و مانی به سرعت با هم جور و دوست می شوند و به خاطر این دوستی، پدرام نیز به گلشید نزدیک می شود و ظاهراً همه چیز قرار است مرتب شود که خواستگاری کلاهبردار برای گلشید پیدا می شود، این خواستگار با همدستانش به دنبال گنجی است که براساس شایعه شکل گرفته، نزد گلشید است... خواستگار وقتی که همه تلاش هایش به نتیجه نمی رسد «مانی» و «تکتا» را گروگان می گیرد تا گلشید گنج را تسلیم آنها کند... پدرام و گلشید با اطلاعاتی که از محل اختفای بچه ها به دست می آورند، به آنجا که انبار بزرگ سیب است می روند و نبردی ماتریکسی بین گلشید و مادر دروغین خواستگار قلابی شکل می گیرد و پدرام هم با استفاده از سیب ها و استعانت از شگردش، خواستگار و راننده و خدمتکار قلابی را از پای در می آورد... همه چیز رو به راه می شود. امروز سه شنبه است اما مطابق سنوات گذشته، پدرام فکر می کند که دوشنبه است. به همین جهت فرصت چندانی برای او باقی نمانده است چرا که قرار است «گلشید» و «مانی» به آلمان پرواز کنند. بنا می شود تا « پدرام» زمان خداحافظی با آنها، به اصرار بچه ها از گلشید خواستگاری کرده و مانع رفتن شان شود. اما خجالتی بودن وی، باز هم از این امر جلوگیری می کند، اما نهایتاً تصمیم جدی می گیرد و در فرودگاه براین خصوصیت خود فائق آمده و از گلشید خواستگاری کرده و مانع سفرشان می شود.