استاد جوان دانشگاه، زندگی یکنواخت، آرام و گوشه گیرانه ای دارد. روزهایش با تدریس ادبیات و مطالعه اشغال شده است. جز مادرش و دوستی کتابفروش، با
... هیچ کس رابطه و ملاقاتی ندارد. هر شب عادت دارد تا در خیابان پرسه بزند.یک شب به هنگام پیاده روی متوجه دختری ساک به دست می شود که در گوشه ای ایستاده و راننده ای برای او مزاحمت ایجاد کرده است. دختر که رویا نام دارد به استاد پناه میبرد و این سرآغاز آشنایی آن دوست.استاد کنجکاو زندگی رویا می شود و پی به راز عجیب او میبرد. او که دختری شهرستانی است و بعد از فوت پدر و مادرش نزد مادربزرگش زندگی میکند، در پی قولی که به عاشق خود امیر داده، که یک سال بعد از آخرین ملاقاتشان، طی چهار شب، در محلی موعود به دیدار او برود. وقتی استاد او را می بیند، شب اول سپری شده است بی آن که امیر سر وعده اش حاضر شده باشد.رویا با اطمینان به استاد، به خانه اش میرود و زندگی او را از نزدیک میبیند و پی به علایق مشترکشان به شعر میبرد. او زندگی اش را برای استاد تعریف میکند. استاد که تا به حال عاشق نشده سعی میکند تا به رویا برای یافتن امیر کمک کند اما نشانی ها و شماره های تلفن در اختیار رویا، یا اشتباه است و یا اینکه پاسخ دهندگان فردی با این نام را نمی شناسند. استاد متدرجاً احساس میکند که عاشق رویا شده است، اما از علاقه اش چیزی به دختر نمیگوید و در مقابل سعی می کند تا دختر را که ناامید شده به زندگی امیدوار کند و میگوید که امیر حتماً خواهد آمد. استاد جوان که همواره گوشه گیر و تنها بوده است با ملاحظه شور و عشق رویا، در زندگی و باورهایش تغییرات محسوسی به وجود می آید و به مفهوم تازه ای از عشق و ادبیات و انتظار میرسد. در پایان شب چهارم در حالی که رابطه آن دو مستحکم شده، اما رویا که امیر را سر قرار دیده، پیش از آنکه برای همیشه استاد را ترک کند، به او اطلاع می دهد که قرار است او و امیر ازدواج کنند امّا هیچگاه این چهار شب را فراموش نخواهد کرد و احساسی را که نسبت به استاد داشته، همیشه همراهش خواهد بود. استاد هیچ ندارد که به او بگوید.
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
استاد جوان دانشگاه، زندگی یکنواخت، آرام و گوشه گیرانه ای دارد. روزهایش با تدریس ادبیات و مطالعه اشغال شده است. جز مادرش و دوستی کتابفروش، با هیچ کس رابطه و ملاقاتی ندارد. هر شب عادت دارد تا در خیابان پرسه بزند.یک شب به هنگام پیاده روی متوجه دختری ساک به دست می شود که در گوشه ای ایستاده و راننده ای برای او مزاحمت ایجاد کرده است. دختر که رویا نام دارد به استاد پناه میبرد و این سرآغاز آشنایی آن دوست.استاد کنجکاو زندگی رویا می شود و پی به راز عجیب او میبرد. او که دختری شهرستانی است و بعد از فوت پدر و مادرش نزد مادربزرگش زندگی میکند، در پی قولی که به عاشق خود امیر داده، که یک سال بعد از آخرین ملاقاتشان، طی چهار شب، در محلی موعود به دیدار او برود. وقتی استاد او را می بیند، شب اول سپری شده است بی آن که امیر سر وعده اش حاضر شده باشد.رویا با اطمینان به استاد، به خانه اش میرود و زندگی او را از نزدیک میبیند و پی به علایق مشترکشان به شعر میبرد. او زندگی اش را برای استاد تعریف میکند. استاد که تا به حال عاشق نشده سعی میکند تا به رویا برای یافتن امیر کمک کند اما نشانی ها و شماره های تلفن در اختیار رویا، یا اشتباه است و یا اینکه پاسخ دهندگان فردی با این نام را نمی شناسند. استاد متدرجاً احساس میکند که عاشق رویا شده است، اما از علاقه اش چیزی به دختر نمیگوید و در مقابل سعی می کند تا دختر را که ناامید شده به زندگی امیدوار کند و میگوید که امیر حتماً خواهد آمد. استاد جوان که همواره گوشه گیر و تنها بوده است با ملاحظه شور و عشق رویا، در زندگی و باورهایش تغییرات محسوسی به وجود می آید و به مفهوم تازه ای از عشق و ادبیات و انتظار میرسد. در پایان شب چهارم در حالی که رابطه آن دو مستحکم شده، اما رویا که امیر را سر قرار دیده، پیش از آنکه برای همیشه استاد را ترک کند، به او اطلاع می دهد که قرار است او و امیر ازدواج کنند امّا هیچگاه این چهار شب را فراموش نخواهد کرد و احساسی را که نسبت به استاد داشته، همیشه همراهش خواهد بود. استاد هیچ ندارد که به او بگوید.