«یوسف» که کارش حفر قنات است با خانواده ی کوچک خود، همسرش «تهمینه » که پا به ماه است و پسر کوچکشان «ابراهیم»، زندگی ساده و یکنواختی دارند و در
... کلبه ای دور از شهر «بم» زندگی می کنند. روزها یوسف به بیابان می رود، «ابراهیم» شیری را که مادرش از گاو می دوشد، برای مغازه ی پدربزرگش با دوچرخه به شهر برده و احتیاجاتشان را می گیرد و سپس به مدرسه می رود. یک روز که ابراهیم چرخش پنجر شده با راننده ای وانت برخورد می کند که نامش «شیرزاد» است و در شهر بساط معرکه راه می اندازد که در کارش نیز توفیقی ندارد، یک بار هم یوسف ، وقتی «تهمینه » را برای معاینه نزد پزشک به «بم» برده، شاهد برنامه ناموفق او بوده، که شرمنده ی تماشاگرانش شده بود! یک صبح زود زلزله می شود، شدت زلزله چنان شدید است که نه شهر بلکه همه اطراف را به کام خود می کشد، آوار کلبه شان فرو می ریزد، یوسف به شدت زخمی می شود، تهمینه زیر آوار می ماند، یوسف، به هر ترتیب خود را از زیر آوار خارج، اما چنان صدمه دیده که توان خارج کردن همسرش از زیر آوار را ندارد، «ابراهیم» برای آوردن کمک می رود و وقتی با شیرزاد باز می گردد که پدر و مادرش از شدت جراحات درگذشته اند، اما صدای گریه نوزادی به گوشی می رسد که سهم « ابراهیم» از زلزله است و او از این پس باید از خواهر کوچکش نگهداری کند...
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
«یوسف» که کارش حفر قنات است با خانواده ی کوچک خود، همسرش «تهمینه » که پا به ماه است و پسر کوچکشان «ابراهیم»، زندگی ساده و یکنواختی دارند و در کلبه ای دور از شهر «بم» زندگی می کنند. روزها یوسف به بیابان می رود، «ابراهیم» شیری را که مادرش از گاو می دوشد، برای مغازه ی پدربزرگش با دوچرخه به شهر برده و احتیاجاتشان را می گیرد و سپس به مدرسه می رود. یک روز که ابراهیم چرخش پنجر شده با راننده ای وانت برخورد می کند که نامش «شیرزاد» است و در شهر بساط معرکه راه می اندازد که در کارش نیز توفیقی ندارد، یک بار هم یوسف ، وقتی «تهمینه » را برای معاینه نزد پزشک به «بم» برده، شاهد برنامه ناموفق او بوده، که شرمنده ی تماشاگرانش شده بود! یک صبح زود زلزله می شود، شدت زلزله چنان شدید است که نه شهر بلکه همه اطراف را به کام خود می کشد، آوار کلبه شان فرو می ریزد، یوسف به شدت زخمی می شود، تهمینه زیر آوار می ماند، یوسف، به هر ترتیب خود را از زیر آوار خارج، اما چنان صدمه دیده که توان خارج کردن همسرش از زیر آوار را ندارد، «ابراهیم» برای آوردن کمک می رود و وقتی با شیرزاد باز می گردد که پدر و مادرش از شدت جراحات درگذشته اند، اما صدای گریه نوزادی به گوشی می رسد که سهم « ابراهیم» از زلزله است و او از این پس باید از خواهر کوچکش نگهداری کند...