عزیز و بلابس دو دوست صمیمی هستند كه با هم زندگی می كنند و در مرده شور خانه روستایی همكارند. شبی بلابس در خواب تعداد زیادی كفش و سندل زنانه می
... بیند و به محض بیدار شدن تعبیرش را در كتاب می خواند كه كفش نماد زن گرفتن است. با دیدن این خواب غصه اش می گیرد؛ چرا كه از قرار بلابس نمی تواند زن بگیرد. بلابس ناراحت و غمگین است ولی عزیز این را یك لطف الهی می داند كه هرگاه بلابس تصمیم به ازدواج با دختری را می گیرد، همان دختر ظرف یك هفته یا زودتر ازدواج می كند به طوری كه دیگر هیچ دختر و پیردختر و بیوه زنی در روستا باقی نمانده است! یك روز كه بلابس مشغول تعمیر سقف مرده شور خانه است خانمی به سراغش می آید و از او تقاضای كمك در پخش نذری می كند. بلابس با شناختن نورا، دختری كه سال ها قبل از او خواستگاری كرده بود بی هوش می شود. نورا برای بلابس تعریف می كند كه پس از خواستگاری او، خواستگاری در خارج از كشور پیدا می كند و برای ازدواج با او به تركیه می رود ولی طرف حقه باز از آب درمی آید و نورا پس از بازگشت از تركیه روی برگشتن به آبادی را پیدا نمی كند و با مادر بیمارش در تهران زندگی می كند. پس از بازگشت نورا به تهران بلابس با عزیز صحبت می كند و تصمیم می گیرد بار دیگر به خواستگاری نورا برود ولی این بار با احتیاط بیشتر. برای تأمین مخارج ازدواجش تصمیم می گیرد به تهران، سراغ پسردایی اش سلیمان برود و پنج میلیون تومانی را كه سال ها پیش برای كمك هزینه ازدواجش به او قرض داده بود پس بگیرد. سلیمان معروف به «ساسی مانكن»، صاحب مغازه كفش فروشی و آدم زبان بازی است كه به محض اطلاع از قصد ورود بلابس به تهران سعی می كند او را دست به سر كند ولی بلابس جدی تر و مصمم تر از این حرف هاست. او در منزل دایی خدابیامرزش، با دوستان سلیمان كه گروهی از خوانندگان رپ هستند آشنا می شود ولی تمایل به دوستی با آنها از خودش نشان نمی دهد. فردای آن روز بلابس برای دیدار نورا و یافتن كار به محل كار نورا می رود ولی...
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
عزیز و بلابس دو دوست صمیمی هستند كه با هم زندگی می كنند و در مرده شور خانه روستایی همكارند. شبی بلابس در خواب تعداد زیادی كفش و سندل زنانه می بیند و به محض بیدار شدن تعبیرش را در كتاب می خواند كه كفش نماد زن گرفتن است. با دیدن این خواب غصه اش می گیرد؛ چرا كه از قرار بلابس نمی تواند زن بگیرد. بلابس ناراحت و غمگین است ولی عزیز این را یك لطف الهی می داند كه هرگاه بلابس تصمیم به ازدواج با دختری را می گیرد، همان دختر ظرف یك هفته یا زودتر ازدواج می كند به طوری كه دیگر هیچ دختر و پیردختر و بیوه زنی در روستا باقی نمانده است! یك روز كه بلابس مشغول تعمیر سقف مرده شور خانه است خانمی به سراغش می آید و از او تقاضای كمك در پخش نذری می كند. بلابس با شناختن نورا، دختری كه سال ها قبل از او خواستگاری كرده بود بی هوش می شود. نورا برای بلابس تعریف می كند كه پس از خواستگاری او، خواستگاری در خارج از كشور پیدا می كند و برای ازدواج با او به تركیه می رود ولی طرف حقه باز از آب درمی آید و نورا پس از بازگشت از تركیه روی برگشتن به آبادی را پیدا نمی كند و با مادر بیمارش در تهران زندگی می كند. پس از بازگشت نورا به تهران بلابس با عزیز صحبت می كند و تصمیم می گیرد بار دیگر به خواستگاری نورا برود ولی این بار با احتیاط بیشتر. برای تأمین مخارج ازدواجش تصمیم می گیرد به تهران، سراغ پسردایی اش سلیمان برود و پنج میلیون تومانی را كه سال ها پیش برای كمك هزینه ازدواجش به او قرض داده بود پس بگیرد. سلیمان معروف به «ساسی مانكن»، صاحب مغازه كفش فروشی و آدم زبان بازی است كه به محض اطلاع از قصد ورود بلابس به تهران سعی می كند او را دست به سر كند ولی بلابس جدی تر و مصمم تر از این حرف هاست. او در منزل دایی خدابیامرزش، با دوستان سلیمان كه گروهی از خوانندگان رپ هستند آشنا می شود ولی تمایل به دوستی با آنها از خودش نشان نمی دهد. فردای آن روز بلابس برای دیدار نورا و یافتن كار به محل كار نورا می رود ولی...