یک پروفسور باستان شناس اهل آلمان در جریان کاوش های خود در شوش جسد مومیایی شده ای را می یابد. مومیایی فاقد دست است، و دست او در صندوقچه ی دیگری
... است. پروفسور با همکاری خسرو و راننده اش عبدالله جسد مومیایی را به خانه اش منتقل می کند تا پس از بررسی های لازم به موزه بسپارند. مارگارت، دختر پروفسور، از وجود مومیایی درخانه بیم دارد. عتیقه فروشی به نام هارون، که از خسرو طلبکار است، درصدد تصاحب مومیایی است، اما پروفسور درخواست هارون را برای خریدن مومیایی رد می کند. شبی که جهبه ی محتوی دست مومیایی در کنار پروفسور است مومیایی به اتاق پروفسور می رود و پروفسور با دیدن او جان می دهد. پس از مدتی عبدالله نیز توسط مومیایی کشته می شود، و پلیس، که به خسرو مظنون است، درمی یابد که قبل از هر قتل دست مومیایی کنار مقتول بوده است، اما پس از قتل دست در تابوت دیده می شود. شبی که دست مومیایی در اتاق مارگارت است خسرو با خواندن خطوط روی تابوت متوجه می شود که جسد محتوی مقدار زیادی جواهر است که در صورت قرار گرفتن دست جدا شده به بدن مومیایی متلاشی می شود و جواهرهای درون آن بیرون می ریزد. نیمه شب مومیایی به طرف مارگارت می رود و او با دیدن مومیایی از هوش می رود. خسرو و پلیس سر می رسند و مومیایی را، که همان هارون است، با گلوله از پا درمی آورند.
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
یک پروفسور باستان شناس اهل آلمان در جریان کاوش های خود در شوش جسد مومیایی شده ای را می یابد. مومیایی فاقد دست است، و دست او در صندوقچه ی دیگری است. پروفسور با همکاری خسرو و راننده اش عبدالله جسد مومیایی را به خانه اش منتقل می کند تا پس از بررسی های لازم به موزه بسپارند. مارگارت، دختر پروفسور، از وجود مومیایی درخانه بیم دارد. عتیقه فروشی به نام هارون، که از خسرو طلبکار است، درصدد تصاحب مومیایی است، اما پروفسور درخواست هارون را برای خریدن مومیایی رد می کند. شبی که جهبه ی محتوی دست مومیایی در کنار پروفسور است مومیایی به اتاق پروفسور می رود و پروفسور با دیدن او جان می دهد. پس از مدتی عبدالله نیز توسط مومیایی کشته می شود، و پلیس، که به خسرو مظنون است، درمی یابد که قبل از هر قتل دست مومیایی کنار مقتول بوده است، اما پس از قتل دست در تابوت دیده می شود. شبی که دست مومیایی در اتاق مارگارت است خسرو با خواندن خطوط روی تابوت متوجه می شود که جسد محتوی مقدار زیادی جواهر است که در صورت قرار گرفتن دست جدا شده به بدن مومیایی متلاشی می شود و جواهرهای درون آن بیرون می ریزد. نیمه شب مومیایی به طرف مارگارت می رود و او با دیدن مومیایی از هوش می رود. خسرو و پلیس سر می رسند و مومیایی را، که همان هارون است، با گلوله از پا درمی آورند.