برزو، مکانیک جوانی که شیفته فردین و مرام جوانمردی او است، یک روز با باران دختر زیبا و متمولی آشنا می شود و با وجود مخالفت همکارانش به خواستگاری
... او می رود و با عمو و قیم باران (یارولی نامی دده بالا) ملاقات میکند و به سادگی پاسخ مثبت میگیرد.یارولی نامی دده بالا که سه روز قبل، از آذربایجان برای رسیدگی به امور مالی برادرزاده اش به تهران آمده با اشاره به سن پایین ازدواج در خانواده، به باران سه روز برای پیدا کردن شوهر فرصت می دهد، چه بعد از سپری شدن مهلت، تمام دارایی او مطابق وصیت نامه وقف امور خیریه خواهد شد. مادربزرگ و خانواده اشرافی ورشکسته باران که انگل وار در اطراف باران حضور دارند، مترصد به دست آوردن دارایی های او هستند. پس تلاششان را برای پیدا کردن شوهر برای باران آغاز میکنند. بسیاری از اقوام و دوستان خانوادگی مادربزرگ باران به خواستگاری باران می آیند اما هر بار یارولی هرکدام را به دلیلی رد می کند، این در حالی است که باران چشم به راه جوان زیبا و پولداری است تا عاشقش شود و با او پیوند زناشویی منعقد کند و از طرفی هم نگران از دست رفتن فرصت سه روزه است.در آخرین لحظه هایی که زمان مهلت در حال سپری شدن است، برزو از راه می رسد و یارولی از غیرت و نحوه برخورد برزو خوشش آمده به او پاسخ مثبت میدهد. باران هرچند که از این امر راضی نیست، اما با اصرار اقوامش تن به عقد ساختگی می دهد که نه برزو أز دروغ بودنش خبر دارد و نه یارولی.مراسم ازدواج هربار به دلیلی به تعویق می افتد. ویارولی به شهر خود بازمی گردد و پیش از آن دستور میدهد که برزو در منزل باران ساکن شود و تعمیرگاهش را هم، همان جا دائر کند.برزو با اقامت در منزل باران، سعی می کند تا توجه باران را به خودش جلب کند و با کمک شهروز - پسرخاله باران که از جوانان طرفدار دوم خردادی است - مهمانی کوچکی ترتیب میدهد تا بلکه نظر باران را بیشتر معطوف خود سازد که البته نتیجه ای نمی گیرد.یک روز باران، در یک تصادف با آریو شمس آشنا می شود که مدعی است جوان متمولی است و سال ها در خارج از کشور می زیسته و در آریزونای آمریکا دارای مزرعه است. خانواده باران که از سالها پیش سودای اقامت در آمریکا را داشته اند از آریو میخواهند تا ترتیب انتقال آن را نیز به آمریکا بدهد. باران و آریو قرار می گذارند تا پیش از سفر به آمریکا باهم ازدواج کنند. در حالی که یارولی به باران تأکید کرده که او باید به زودی از برزو صاحب بچه شود. مادربزرگ باران و سایر فامیل، مشغول فروش وسایل خانه هستند و سندی جعلی نیز برای خانه باران آماده کرده اند تا آن را به فروش برسانند.شهروز و دیگر بچه های دوم خردادی متوجه می شوند که آریو با اسم اصلی عباس، شیاد و کلاهبردار است اما پیش از این که بتوانند ماجرا را به باران خبر دهند، توسط گروه عباس ربوده و زندانی میشوند.باران بالاخره حقیقت رابطه با برزو را به او میگوید و برزو دل شکسته خانه باران را ترک می کند. بر و بچه های موسوم به فشار که دائماً با گروه دوم خردادی ها درگیر هستند، باند خلافکار عباس را شناسایی و مخفیگاه او را پیدا می کنند و شهروز و دوستانش را که گرفتار شده اند، آزاد میکنند و بعد به اتفاق سعی میکنند تا جلوی مراسم ازدواج باران و عباس (آریو) را بگیرند، اما بین راه موتورشان خراب می شود و از رسیدن به مراسم جا می مانند. معهذا باران در آخرین لحظه، سر سفره عقد به آریو شمس نه میگوید و به دنبال برزو رفته و از او درخواست ازدواج میکند.یارولی که به وسیله یکی از اقوام باران در جریان تمامی رویدادها قرار داشته، به همراه پلیسی در صحنه حاضر شده و عباس را دستگیر میکند. در این حال شهروز و دوست فشاری به طور مرتب در حال رجز خواندن برای هم هستند که چند اتومبیل از راه می رسند، آنها می بینند که رئیس جمهور خاتمی سوار یکی از آنهاست. آن دو هیچ راهی ندارند جز این که به اتفاق سوار اتومبیل رئیس جمهور شوند.
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
برزو، مکانیک جوانی که شیفته فردین و مرام جوانمردی او است، یک روز با باران دختر زیبا و متمولی آشنا می شود و با وجود مخالفت همکارانش به خواستگاری او می رود و با عمو و قیم باران (یارولی نامی دده بالا) ملاقات میکند و به سادگی پاسخ مثبت میگیرد.یارولی نامی دده بالا که سه روز قبل، از آذربایجان برای رسیدگی به امور مالی برادرزاده اش به تهران آمده با اشاره به سن پایین ازدواج در خانواده، به باران سه روز برای پیدا کردن شوهر فرصت می دهد، چه بعد از سپری شدن مهلت، تمام دارایی او مطابق وصیت نامه وقف امور خیریه خواهد شد. مادربزرگ و خانواده اشرافی ورشکسته باران که انگل وار در اطراف باران حضور دارند، مترصد به دست آوردن دارایی های او هستند. پس تلاششان را برای پیدا کردن شوهر برای باران آغاز میکنند. بسیاری از اقوام و دوستان خانوادگی مادربزرگ باران به خواستگاری باران می آیند اما هر بار یارولی هرکدام را به دلیلی رد می کند، این در حالی است که باران چشم به راه جوان زیبا و پولداری است تا عاشقش شود و با او پیوند زناشویی منعقد کند و از طرفی هم نگران از دست رفتن فرصت سه روزه است.در آخرین لحظه هایی که زمان مهلت در حال سپری شدن است، برزو از راه می رسد و یارولی از غیرت و نحوه برخورد برزو خوشش آمده به او پاسخ مثبت میدهد. باران هرچند که از این امر راضی نیست، اما با اصرار اقوامش تن به عقد ساختگی می دهد که نه برزو أز دروغ بودنش خبر دارد و نه یارولی.مراسم ازدواج هربار به دلیلی به تعویق می افتد. ویارولی به شهر خود بازمی گردد و پیش از آن دستور میدهد که برزو در منزل باران ساکن شود و تعمیرگاهش را هم، همان جا دائر کند.برزو با اقامت در منزل باران، سعی می کند تا توجه باران را به خودش جلب کند و با کمک شهروز - پسرخاله باران که از جوانان طرفدار دوم خردادی است - مهمانی کوچکی ترتیب میدهد تا بلکه نظر باران را بیشتر معطوف خود سازد که البته نتیجه ای نمی گیرد.یک روز باران، در یک تصادف با آریو شمس آشنا می شود که مدعی است جوان متمولی است و سال ها در خارج از کشور می زیسته و در آریزونای آمریکا دارای مزرعه است. خانواده باران که از سالها پیش سودای اقامت در آمریکا را داشته اند از آریو میخواهند تا ترتیب انتقال آن را نیز به آمریکا بدهد. باران و آریو قرار می گذارند تا پیش از سفر به آمریکا باهم ازدواج کنند. در حالی که یارولی به باران تأکید کرده که او باید به زودی از برزو صاحب بچه شود. مادربزرگ باران و سایر فامیل، مشغول فروش وسایل خانه هستند و سندی جعلی نیز برای خانه باران آماده کرده اند تا آن را به فروش برسانند.شهروز و دیگر بچه های دوم خردادی متوجه می شوند که آریو با اسم اصلی عباس، شیاد و کلاهبردار است اما پیش از این که بتوانند ماجرا را به باران خبر دهند، توسط گروه عباس ربوده و زندانی میشوند.باران بالاخره حقیقت رابطه با برزو را به او میگوید و برزو دل شکسته خانه باران را ترک می کند. بر و بچه های موسوم به فشار که دائماً با گروه دوم خردادی ها درگیر هستند، باند خلافکار عباس را شناسایی و مخفیگاه او را پیدا می کنند و شهروز و دوستانش را که گرفتار شده اند، آزاد میکنند و بعد به اتفاق سعی میکنند تا جلوی مراسم ازدواج باران و عباس (آریو) را بگیرند، اما بین راه موتورشان خراب می شود و از رسیدن به مراسم جا می مانند. معهذا باران در آخرین لحظه، سر سفره عقد به آریو شمس نه میگوید و به دنبال برزو رفته و از او درخواست ازدواج میکند.یارولی که به وسیله یکی از اقوام باران در جریان تمامی رویدادها قرار داشته، به همراه پلیسی در صحنه حاضر شده و عباس را دستگیر میکند. در این حال شهروز و دوست فشاری به طور مرتب در حال رجز خواندن برای هم هستند که چند اتومبیل از راه می رسند، آنها می بینند که رئیس جمهور خاتمی سوار یکی از آنهاست. آن دو هیچ راهی ندارند جز این که به اتفاق سوار اتومبیل رئیس جمهور شوند.