سيدنصرالله، كه بيش از هشت سال از عمرش را در زندان گذرانده، پس از آزادي درمي يابد كه جامعه او را نمي پذيرد. نصرالله باخبر مي شود كه مادرش سه ماه
... پيش فوت كرده و فقط تفنگ بادي و تخته ي نشانه اش به جا مانده است. او در كوچه و خيابان، قهوه خانه و خانه هاي عمومي و خرابه هاي شهر راه مي افتد و سعي مي كند آينده ي روشني براي خود فراهم كند. او در زندان جوراب بافي ياد گرفته؛ اما در كارگاه هاي سنتي جوراب بافي كاري براي او نيست. بنابراين براي امرار معاش از همان تفنگ بادي و تخته ي نشانه استفاده مي كند. با مشاركت يك لوطي انتري و پرده دار در اتاقكي محقر زندگي مي كند. وقتي سيدنصرالله به آن دو عادت كرده است پرده دار با زني بليت فروش ازدواج و آنها را ترك مي كند، و لوطي انتري مي ميرد و نصرالله با قفس پرنده اش و انتر لوطي تنها مي ماند. او يك روز صبح پرنده ي خود را از قفس آزاد مي كند و به بيرون شهر مي رود و انتر را رها مي كند و تفنگ بادي و تخته ي نشانه اش را مي فروشد و با پول آن يك بطر مشروب مي خرد و آسيمه سر در خيابان هاي شلوغ جنوب شهر خود را گم مي كند.
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
سيدنصرالله، كه بيش از هشت سال از عمرش را در زندان گذرانده، پس از آزادي درمي يابد كه جامعه او را نمي پذيرد. نصرالله باخبر مي شود كه مادرش سه ماه پيش فوت كرده و فقط تفنگ بادي و تخته ي نشانه اش به جا مانده است. او در كوچه و خيابان، قهوه خانه و خانه هاي عمومي و خرابه هاي شهر راه مي افتد و سعي مي كند آينده ي روشني براي خود فراهم كند. او در زندان جوراب بافي ياد گرفته؛ اما در كارگاه هاي سنتي جوراب بافي كاري براي او نيست. بنابراين براي امرار معاش از همان تفنگ بادي و تخته ي نشانه استفاده مي كند. با مشاركت يك لوطي انتري و پرده دار در اتاقكي محقر زندگي مي كند. وقتي سيدنصرالله به آن دو عادت كرده است پرده دار با زني بليت فروش ازدواج و آنها را ترك مي كند، و لوطي انتري مي ميرد و نصرالله با قفس پرنده اش و انتر لوطي تنها مي ماند. او يك روز صبح پرنده ي خود را از قفس آزاد مي كند و به بيرون شهر مي رود و انتر را رها مي كند و تفنگ بادي و تخته ي نشانه اش را مي فروشد و با پول آن يك بطر مشروب مي خرد و آسيمه سر در خيابان هاي شلوغ جنوب شهر خود را گم مي كند.