همسايه هاي يك خانواده چهار نفري به سرپرستي پيرمردي به نام ملا، طي طوماري به سازمان بهزيستي خبر مي دهند كه ملا يازده سال است معصومه و زهرا، دو
... دختر نوجوانش را در خانه زنداني كرده است. سازمان بهزيستي ملا و همسر نابينايش را به همراه دخترها با خود مي برد، و از پدر و مادر تعهد مي گيرد كه از اين پس دخترانشان را زنداني نكنند. بچه ها با والدينشان به خانه برمي گردند؛ اما ملا كه از شكايت و گزارش و عكس يكي از روزنامه ها به شدت عصباني است، همچنان به معصومه و زهرا اجازه نمي دهد از منزل خارج شوند. خانم محمدي، مددكار سازمان بهزيستي كه ادامه وضعيت پيشين را بر خانه حكمفرما مي بيند، اين بار ملا را كه معتقد است طبق سنت هاي قديمي آفتاب نبايد روي دختر را ببيند، در خانه زنداني مي كند و دو دختر را به داخل كوچه مي فرستد. خانم محمدي يك اره آهن بر از همسايه ها قرض مي گيرد و به ملا مي دهد تا خود بعد از بريدن ميله هاي آهني در خانه، به حياط راه پيدا كند. دخترها در كوچه با يك بستني فروش نوجوان و يك بز برخورد مي كند و پس از آن با پسر خردسال همسايه ـ كه سرگرمي اش آويزان كردن يك سيب بسته به نخ از تراس طبقه اول خانه شان به داخل كوچه است ـ آشنا مي شوند. پسربچه از ملا براي خريد سيب پول مي گيرد و دخترها از مغازه ميوه فروشي سيب مي خرند. معصومه و زهرا در محله به دو دختر ديگر برمي خورند كه در حال بازي كردن در خيابان هستند، و با آنها همراه مي شوند. چهار دختر پس از مراجعه به يك دوره گرد ساعت فروش به خانه ملا برمي گردند تا از او براي خريدن ساعت پول بگيرند. اما پدر خانواده پشت ميله ها گرفتار است و عصبي و خسته با خانم محمدي مشغول جر و بحث است. به پيشنهاد خانم محمدي، زهرا پس از تلاش فراوان موفق مي شود كليد را داخل قفل در بچرخاند و پدر را آزاد كند. ملا دست دو دخترش را مي گيرد و با همديگر از خانه بيرون مي روند. مادر پير و نابيناي خانواده نيز در حالي كه به دنبال ديگر اعضاي خانواده مي گردد، وارد كوچه مي شود و با سيب آويزان پسربچه همسايه از تراس طبقه اول برخورد مي كند.
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
همسايه هاي يك خانواده چهار نفري به سرپرستي پيرمردي به نام ملا، طي طوماري به سازمان بهزيستي خبر مي دهند كه ملا يازده سال است معصومه و زهرا، دو دختر نوجوانش را در خانه زنداني كرده است. سازمان بهزيستي ملا و همسر نابينايش را به همراه دخترها با خود مي برد، و از پدر و مادر تعهد مي گيرد كه از اين پس دخترانشان را زنداني نكنند. بچه ها با والدينشان به خانه برمي گردند؛ اما ملا كه از شكايت و گزارش و عكس يكي از روزنامه ها به شدت عصباني است، همچنان به معصومه و زهرا اجازه نمي دهد از منزل خارج شوند. خانم محمدي، مددكار سازمان بهزيستي كه ادامه وضعيت پيشين را بر خانه حكمفرما مي بيند، اين بار ملا را كه معتقد است طبق سنت هاي قديمي آفتاب نبايد روي دختر را ببيند، در خانه زنداني مي كند و دو دختر را به داخل كوچه مي فرستد. خانم محمدي يك اره آهن بر از همسايه ها قرض مي گيرد و به ملا مي دهد تا خود بعد از بريدن ميله هاي آهني در خانه، به حياط راه پيدا كند. دخترها در كوچه با يك بستني فروش نوجوان و يك بز برخورد مي كند و پس از آن با پسر خردسال همسايه ـ كه سرگرمي اش آويزان كردن يك سيب بسته به نخ از تراس طبقه اول خانه شان به داخل كوچه است ـ آشنا مي شوند. پسربچه از ملا براي خريد سيب پول مي گيرد و دخترها از مغازه ميوه فروشي سيب مي خرند. معصومه و زهرا در محله به دو دختر ديگر برمي خورند كه در حال بازي كردن در خيابان هستند، و با آنها همراه مي شوند. چهار دختر پس از مراجعه به يك دوره گرد ساعت فروش به خانه ملا برمي گردند تا از او براي خريدن ساعت پول بگيرند. اما پدر خانواده پشت ميله ها گرفتار است و عصبي و خسته با خانم محمدي مشغول جر و بحث است. به پيشنهاد خانم محمدي، زهرا پس از تلاش فراوان موفق مي شود كليد را داخل قفل در بچرخاند و پدر را آزاد كند. ملا دست دو دخترش را مي گيرد و با همديگر از خانه بيرون مي روند. مادر پير و نابيناي خانواده نيز در حالي كه به دنبال ديگر اعضاي خانواده مي گردد، وارد كوچه مي شود و با سيب آويزان پسربچه همسايه از تراس طبقه اول برخورد مي كند.