مادر مريم در جواني از سرطان خون مرده است و مريم كه مثل مادرش مرتباً خون دماغ مي شود، همواره بر اين باور است كه سرطان دارد و چيزي به پايان عمرش
... نمانده و اين تصور، به خصوص حالا در 28 سالگي در سن مرگ مادرش، به اوج رسيده است. نوري، مرد تنهايي كه سال هاست با پيرزني كولي كه او را خاله مي نامد زندگي مي كند، از چند سال پيش با ديدن مريم در عكاسي محل كارش او را زير نظر گرفته و مدام به دنبال فرصتي است كه توجه او را به خود جلب كند. به اين منظور، نوري مدام خاله را به سراغ مريم مي فرستد تا در پارك به عنوان فالگير، رسيدن مسافر سفيدپوشي را به او نويد دهد كه داروي شفابخش را براي مريم به ارمغان خواهد آورد. مريم به اصرار پدر و نامادري خود با مهندسي به نام امير ازدواج مي كند؛ اما پس از ازدواج ـ كه بحران هاي عصبي تازه اي براي مريم به همراه دارد ـ نيز نوري دست از سر او برنمي دارد و سرانجام با لباس سرتاپا سفيد به سراغ مريم مي آيد و خود را مسافري معرفي مي كند كه از آن سوي اقيانوس ها آمده است. نوري با مريم قرار مي گذارد كه روز بعد پس از جدا شدن مريم از همسرش داروي شفابخش را براي او بياورد؛ اما به اصرار امير مريم مجبور مي شود با شوهرش به شمال برود. در اين ميان امير ـ كه از بيماري رواني مريم آگاه است و مي داند كه سرطان ندارد ـ به سراغ پزشك خانوادگي مريم مي رود و اطمينان مي يابد كه همسرش به او خيانت نخواهد كرد. در حالي كه مريم سعي مي كند مسافر سفيدپوش را از ياد ببرد، نوري نقشه تازه اي طراحي مي كند و با كشاندن امير به خانه پيرزن كولي، خود به سراغ مريم مي رود و از او مي خواهد خانه را ترك كند و با هم به مسافرت بروند. مريم وقتي حرف هاي نوري را درباره خانواده از هم پاشيده و سرخوردگي دوران كودكي اش مي شنود، به بيماري رواني او پي مي برد و اعتماد به نفسش را در مقابل او به دست مي آورد. امير نيز كه به بحران روحي و قصد نهايي نوري پي برده، با سرعت خود را به خانه مي رساند و نوري را بيرون مي اندازد. حالا مريم حس مي كند كه از بحران روحي رهايي يافته است.
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
مادر مريم در جواني از سرطان خون مرده است و مريم كه مثل مادرش مرتباً خون دماغ مي شود، همواره بر اين باور است كه سرطان دارد و چيزي به پايان عمرش نمانده و اين تصور، به خصوص حالا در 28 سالگي در سن مرگ مادرش، به اوج رسيده است. نوري، مرد تنهايي كه سال هاست با پيرزني كولي كه او را خاله مي نامد زندگي مي كند، از چند سال پيش با ديدن مريم در عكاسي محل كارش او را زير نظر گرفته و مدام به دنبال فرصتي است كه توجه او را به خود جلب كند. به اين منظور، نوري مدام خاله را به سراغ مريم مي فرستد تا در پارك به عنوان فالگير، رسيدن مسافر سفيدپوشي را به او نويد دهد كه داروي شفابخش را براي مريم به ارمغان خواهد آورد. مريم به اصرار پدر و نامادري خود با مهندسي به نام امير ازدواج مي كند؛ اما پس از ازدواج ـ كه بحران هاي عصبي تازه اي براي مريم به همراه دارد ـ نيز نوري دست از سر او برنمي دارد و سرانجام با لباس سرتاپا سفيد به سراغ مريم مي آيد و خود را مسافري معرفي مي كند كه از آن سوي اقيانوس ها آمده است. نوري با مريم قرار مي گذارد كه روز بعد پس از جدا شدن مريم از همسرش داروي شفابخش را براي او بياورد؛ اما به اصرار امير مريم مجبور مي شود با شوهرش به شمال برود. در اين ميان امير ـ كه از بيماري رواني مريم آگاه است و مي داند كه سرطان ندارد ـ به سراغ پزشك خانوادگي مريم مي رود و اطمينان مي يابد كه همسرش به او خيانت نخواهد كرد. در حالي كه مريم سعي مي كند مسافر سفيدپوش را از ياد ببرد، نوري نقشه تازه اي طراحي مي كند و با كشاندن امير به خانه پيرزن كولي، خود به سراغ مريم مي رود و از او مي خواهد خانه را ترك كند و با هم به مسافرت بروند. مريم وقتي حرف هاي نوري را درباره خانواده از هم پاشيده و سرخوردگي دوران كودكي اش مي شنود، به بيماري رواني او پي مي برد و اعتماد به نفسش را در مقابل او به دست مي آورد. امير نيز كه به بحران روحي و قصد نهايي نوري پي برده، با سرعت خود را به خانه مي رساند و نوري را بيرون مي اندازد. حالا مريم حس مي كند كه از بحران روحي رهايي يافته است.