وقتی فرشته به رویا تلفن کرده و برای معالجه همسرش احمد که در بیمارستان بستری شده، از او استمداد می کند، رؤیا که یک آرشیتکت است، به سرعت از دفتر
... محل کارش، یک شرکت مهندسی ساختمانی، به سوی بیمارستان حرکت میکند و بین راه، پانزده سال پیش، روزهای دوستی اش با فرشته را طی روزهای دانشکده مرور می کند... فرشته و رویا دوستان صمیمی و همکلاس در دانشکده معماری هستند که به دلایل مختلف، تظاهرات دانشجویی روزهای بهار ۱۳۵۹ و همچنین مزاحمت های جوانی به نام حسن که خود را خاطرخواه فرشته میداند از هم دور می افتند... فرشته به زادگاهش اصفهان بازمیگردد و کمی بعد، دانشگاهها تا زمان نامعلومی تعطیل می شوند و دیگر فرشته موفق به ادامه تحصیلش نمی شود.... پانزده سال از آن تاریخ گذشته است و حالا فرشته در برابر رویا است و فرشته در دیدار با دوست قدیمی اش، ماجراهای زندگی اش را در پانزده سال گذشته مرور می کند... روزهایی را که حسن به دنبال او و در تعقیش در اصفهان، دچار تصادف و مرگ کودکی شد و به سیزده سال زندان محکوم گردید... روزهایی که با مردی به نام احمد که به خواستگاریش آمد، ازدواج کرد با این امید که همسرش به قولش پایبند باشد و مانع تحصیلش نشود، اما چنین نشد و به علاوه زندگی سخت و ملال آوری را پیش رویش گذاشت... به روزهایی که به دلیل بی اعتمادی و بدبینی های فراوان احمد، میان آن دو اختلاف افتاد و روز به روز به دامنه اش افزوده شد و وقتی حسن از زندان آزاد و مجدداً به تعقیب او پرداخت، فاجعه، ابعاد عمیق تری یافت... حسن که ذره ای از علاقه و خواسته اش کم نشده همچنان در پی فرشته ناگزیر در برابر احمد قرار میگیرد. در نزاعی که بین آن دو در میگیرد ضربات چاقوی حسن، قلب احمد را نشانه میرود و اینک احمد، شوهرش، در جدال با مرگ و زندگی در بیمارستان قلب بستری است در حالی که او و دو فرزندش مترصد احوالش هستند... رویا که عمیقاً تحت تأثیر سرنوشت تلخ و غم انگیز فرشته قرار گرفته، نمی تواند آینده او و گردابی که دوستش در آن دست و پا میزند، در ذهنش تصور کند، در همین زمان از بیمارستان خبر میرسد که احمد درگذشته است. حالا این فرشته است که رویاروی زندگی تازه ای قرار گرفته و اینک تنها خودش باید برای آینده اش تصمیم بگیرد، فرشته احساس پرنده ای را دارد که میخواهد پرواز کند. هرچند که بال پرواز ندارد...
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
وقتی فرشته به رویا تلفن کرده و برای معالجه همسرش احمد که در بیمارستان بستری شده، از او استمداد می کند، رؤیا که یک آرشیتکت است، به سرعت از دفتر محل کارش، یک شرکت مهندسی ساختمانی، به سوی بیمارستان حرکت میکند و بین راه، پانزده سال پیش، روزهای دوستی اش با فرشته را طی روزهای دانشکده مرور می کند... فرشته و رویا دوستان صمیمی و همکلاس در دانشکده معماری هستند که به دلایل مختلف، تظاهرات دانشجویی روزهای بهار ۱۳۵۹ و همچنین مزاحمت های جوانی به نام حسن که خود را خاطرخواه فرشته میداند از هم دور می افتند... فرشته به زادگاهش اصفهان بازمیگردد و کمی بعد، دانشگاهها تا زمان نامعلومی تعطیل می شوند و دیگر فرشته موفق به ادامه تحصیلش نمی شود.... پانزده سال از آن تاریخ گذشته است و حالا فرشته در برابر رویا است و فرشته در دیدار با دوست قدیمی اش، ماجراهای زندگی اش را در پانزده سال گذشته مرور می کند... روزهایی را که حسن به دنبال او و در تعقیش در اصفهان، دچار تصادف و مرگ کودکی شد و به سیزده سال زندان محکوم گردید... روزهایی که با مردی به نام احمد که به خواستگاریش آمد، ازدواج کرد با این امید که همسرش به قولش پایبند باشد و مانع تحصیلش نشود، اما چنین نشد و به علاوه زندگی سخت و ملال آوری را پیش رویش گذاشت... به روزهایی که به دلیل بی اعتمادی و بدبینی های فراوان احمد، میان آن دو اختلاف افتاد و روز به روز به دامنه اش افزوده شد و وقتی حسن از زندان آزاد و مجدداً به تعقیب او پرداخت، فاجعه، ابعاد عمیق تری یافت... حسن که ذره ای از علاقه و خواسته اش کم نشده همچنان در پی فرشته ناگزیر در برابر احمد قرار میگیرد. در نزاعی که بین آن دو در میگیرد ضربات چاقوی حسن، قلب احمد را نشانه میرود و اینک احمد، شوهرش، در جدال با مرگ و زندگی در بیمارستان قلب بستری است در حالی که او و دو فرزندش مترصد احوالش هستند... رویا که عمیقاً تحت تأثیر سرنوشت تلخ و غم انگیز فرشته قرار گرفته، نمی تواند آینده او و گردابی که دوستش در آن دست و پا میزند، در ذهنش تصور کند، در همین زمان از بیمارستان خبر میرسد که احمد درگذشته است. حالا این فرشته است که رویاروی زندگی تازه ای قرار گرفته و اینک تنها خودش باید برای آینده اش تصمیم بگیرد، فرشته احساس پرنده ای را دارد که میخواهد پرواز کند. هرچند که بال پرواز ندارد...