در جاده شمال، مردی سیاهپوش پس از ربودن اموال راننده ای، او را در ماشینش به آتش کشیده و خود می گریزد.در تهران، زوج جوانی به نام لیلا و آرش
... پیوندشان را جشن می گیرند و وقتی کاروان عروس در خیابان ها به دنبال ماشین آنهاست، لیلا به آرش پیشنهاد میکند که مهمان ها را جاگذارده و راهی شمال شوند. آرش با حیرت و تردید اما بالاخره این خواسته لیلا را می پذیرد.زمانی که آرش در پمپ بنزین توقف کرده، ماشین عروس دیگری کنار آنها توقف میکند. داود و همسرش نیز راهی شمال هستند، آن دو زوج با هم باب دوستی می ریزند و تصمیم می گیرند که با هم به خانه ویلایی داود بروند.سارق و قاتل فراری، که سرگردان است، به طور غیرمنتظره، ناگهان در جاده ظاهر می شود و براثر تصادف با ماشین داود کشته می شود. دو زوج بعد از این که به خود می آیند تصمیم میگیرند تا جسد مرد سیاهپوش را سربه نیست کنند. در ادامه ی سفر، برخوردی بین داود و آرش رخ می دهد، لیلا که به شدت از واکنش آرش عصبانی است، او را به بی غیرتی و ترسو بودن متهم می کند و پس از بازگشت به تهران نیز عدم تمایلش را به ادامه زندگی با او، اعلام می کند.اما آرش برای اعاده حیثیت و برای این که دل لیلا را به دست آورد، طرق مختلفی را آزمایش می کند تا وقتی که سرانجام با لیلا به تفاهم می رسد. امّا از این پس اتفاق های عجیبی در زندگی این دو زوج رخ میدهد و نشانه هایی حاکی از آن است که مرد سیاهپوش در واقع زنده است، چه به طور مستمر آنها را به شکل های مختلف تهدید میکند. آرش پیشنهاد می کند که یکبار دیگر به ویلای داود در شمال بروند تا شاید این تهدیدها متوقف شود. اما آنجا نیز از تهدیدهای قاتل درامان نیستند. در یکی از روزها، زمانی که آرش برای انجام کاری بیرون رفته، برنمیگردد و بعد خبر می رسد که در نزدیک باتلاق به قتل رسیده است، کمی بعد قاتل به سراغ بقیه در ویلا می آید، داود را مجروح کرده و به سراغ زنها می رود ولی با مقاومت آنها روبه رو می شود.داود که خود را بازیافته، به او حمله می کند و وقتی قاتل تعادلش را از دست می دهد، نقاب از چهره اش می افتد و مشخص می شود که او کسی به جز آرش نیست، که از طریق این تحرکات در نظر دارد ثابت کند که نه تنها ترسو نیست، بلکه توانسته است همه آنها را تحت تأثیر عملیاتش دچار وحشت کند
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
در جاده شمال، مردی سیاهپوش پس از ربودن اموال راننده ای، او را در ماشینش به آتش کشیده و خود می گریزد.در تهران، زوج جوانی به نام لیلا و آرش پیوندشان را جشن می گیرند و وقتی کاروان عروس در خیابان ها به دنبال ماشین آنهاست، لیلا به آرش پیشنهاد میکند که مهمان ها را جاگذارده و راهی شمال شوند. آرش با حیرت و تردید اما بالاخره این خواسته لیلا را می پذیرد.زمانی که آرش در پمپ بنزین توقف کرده، ماشین عروس دیگری کنار آنها توقف میکند. داود و همسرش نیز راهی شمال هستند، آن دو زوج با هم باب دوستی می ریزند و تصمیم می گیرند که با هم به خانه ویلایی داود بروند.سارق و قاتل فراری، که سرگردان است، به طور غیرمنتظره، ناگهان در جاده ظاهر می شود و براثر تصادف با ماشین داود کشته می شود. دو زوج بعد از این که به خود می آیند تصمیم میگیرند تا جسد مرد سیاهپوش را سربه نیست کنند. در ادامه ی سفر، برخوردی بین داود و آرش رخ می دهد، لیلا که به شدت از واکنش آرش عصبانی است، او را به بی غیرتی و ترسو بودن متهم می کند و پس از بازگشت به تهران نیز عدم تمایلش را به ادامه زندگی با او، اعلام می کند.اما آرش برای اعاده حیثیت و برای این که دل لیلا را به دست آورد، طرق مختلفی را آزمایش می کند تا وقتی که سرانجام با لیلا به تفاهم می رسد. امّا از این پس اتفاق های عجیبی در زندگی این دو زوج رخ میدهد و نشانه هایی حاکی از آن است که مرد سیاهپوش در واقع زنده است، چه به طور مستمر آنها را به شکل های مختلف تهدید میکند. آرش پیشنهاد می کند که یکبار دیگر به ویلای داود در شمال بروند تا شاید این تهدیدها متوقف شود. اما آنجا نیز از تهدیدهای قاتل درامان نیستند. در یکی از روزها، زمانی که آرش برای انجام کاری بیرون رفته، برنمیگردد و بعد خبر می رسد که در نزدیک باتلاق به قتل رسیده است، کمی بعد قاتل به سراغ بقیه در ویلا می آید، داود را مجروح کرده و به سراغ زنها می رود ولی با مقاومت آنها روبه رو می شود.داود که خود را بازیافته، به او حمله می کند و وقتی قاتل تعادلش را از دست می دهد، نقاب از چهره اش می افتد و مشخص می شود که او کسی به جز آرش نیست، که از طریق این تحرکات در نظر دارد ثابت کند که نه تنها ترسو نیست، بلکه توانسته است همه آنها را تحت تأثیر عملیاتش دچار وحشت کند