یعقوب که همسرش را در یک تصادف از دست داده، تنها فرزندش یوسف را نزد مادرش سرپرستی میکند. وی در یک توطئه، طی درگیری بین جوانی به نام جمیل و قاچاقچی
... معروف ندیم، که منتهی به مرگ جمیل میشود، با شهادت دروغ شاهدان، به عنوان قاتل جمیل دستگیر و زندانی می شود. استوان عزیز وقتی مادر یعقوب در میگذرد و فرزندش یوسف بی پناه می ماند، او را به فرزندی قبول می کند و هرگز از ذهنش خطور نمیکند که یعقوب که باید تا پایان عمرش زندان را تحمل کند، به حکم یک عفو عمومی، پس از ده سال آزاد شده و مستقیماً و بی درنگ خود را به بندر رسانده و در جست و جوی یوسف برمی آید. عزیز که حالا سرگرد و رئیس انتظامی منطقه است، آشکارا از آمدن یعقوب خوشحال نیست، لذا در ملاقات با او میخواهد که به عنوان یک خلافکار سابقه دار، چون جایی در شهر ندارد سریعاً بندر را ترک کند و این در شرایطی که عزیز به شدت با ندیم و قاچاقچیان دیگر، درگیر است... عزیز برای آن که ندیم و دست نشانده های او، شهرش را ترک کنند، به عنوان یک راه حل، پسر او را گروگان گرفته و از او میخواهد در مقابل آزادی پسرش بندر را ترک کند، اما ندیم، در عکس العملی غیرمنتظره، یوسف را میدزدد و سپس خواهان مبادله یوسف با پسرش می شود. عزیز حاضر به این کار نیست. اما همسرش زهرا، وقتی نمیتواند شوهرش را متقاعد کند، به ناچار سراغ یعقوب، میرود و ماجرای زندگی یوسف و وضعیت فعلی اش را توضیح میدهد... یعقوب به اتفاق دوست قدیمی اش ابراهیم به محل استقرار ندیم نفوذ کرده و سعی در نجات یوسف میکند ،طی درگیری ابراهیم کشته میشود اما یعقوب موفق به نجات یوسف میشود.سرگرد عزیز و نیروهایش سر میرسند و به کمک یعقوب می شتابند که بر اثر اصابت گلوله های متعدد پس از کشتن ندیم به شدت مجروح شده تا یوسف بار دیگر به آغوش سرگرد بازمیگردد بی آنکه یوسف بداند که پدر واقعی اش زندگی را بار دیگر به او هدیه داده است.
بیشتر
عضویت رایگان
هزاران فیلم و سریال تلویزیونی را رایگان تماشا کنید
یعقوب که همسرش را در یک تصادف از دست داده، تنها فرزندش یوسف را نزد مادرش سرپرستی میکند. وی در یک توطئه، طی درگیری بین جوانی به نام جمیل و قاچاقچی معروف ندیم، که منتهی به مرگ جمیل میشود، با شهادت دروغ شاهدان، به عنوان قاتل جمیل دستگیر و زندانی می شود. استوان عزیز وقتی مادر یعقوب در میگذرد و فرزندش یوسف بی پناه می ماند، او را به فرزندی قبول می کند و هرگز از ذهنش خطور نمیکند که یعقوب که باید تا پایان عمرش زندان را تحمل کند، به حکم یک عفو عمومی، پس از ده سال آزاد شده و مستقیماً و بی درنگ خود را به بندر رسانده و در جست و جوی یوسف برمی آید. عزیز که حالا سرگرد و رئیس انتظامی منطقه است، آشکارا از آمدن یعقوب خوشحال نیست، لذا در ملاقات با او میخواهد که به عنوان یک خلافکار سابقه دار، چون جایی در شهر ندارد سریعاً بندر را ترک کند و این در شرایطی که عزیز به شدت با ندیم و قاچاقچیان دیگر، درگیر است... عزیز برای آن که ندیم و دست نشانده های او، شهرش را ترک کنند، به عنوان یک راه حل، پسر او را گروگان گرفته و از او میخواهد در مقابل آزادی پسرش بندر را ترک کند، اما ندیم، در عکس العملی غیرمنتظره، یوسف را میدزدد و سپس خواهان مبادله یوسف با پسرش می شود. عزیز حاضر به این کار نیست. اما همسرش زهرا، وقتی نمیتواند شوهرش را متقاعد کند، به ناچار سراغ یعقوب، میرود و ماجرای زندگی یوسف و وضعیت فعلی اش را توضیح میدهد... یعقوب به اتفاق دوست قدیمی اش ابراهیم به محل استقرار ندیم نفوذ کرده و سعی در نجات یوسف میکند ،طی درگیری ابراهیم کشته میشود اما یعقوب موفق به نجات یوسف میشود.سرگرد عزیز و نیروهایش سر میرسند و به کمک یعقوب می شتابند که بر اثر اصابت گلوله های متعدد پس از کشتن ندیم به شدت مجروح شده تا یوسف بار دیگر به آغوش سرگرد بازمیگردد بی آنکه یوسف بداند که پدر واقعی اش زندگی را بار دیگر به او هدیه داده است.